لطیفه های قرآنی
انعام با آيات قرآن كريم
ابوالعينا در ايام جواني وارد اصفهان شد. اتفاقاً هم زمان با ساعت ورودش، بچه ها سنگ بازي مي كردند و بدون توجه سنگي بر سر او زدند و سرش را شكستند. صورت و لباسهاي او به خون آلوده شد. اين، يك ناراحتي براي ابوالعينا بود. ناراحتي ديگرش اين بود كه در اصفهان دوستي داشت كه مي خواست به منزل او برود و چون جاي او را نمي دانست بسيار جست و جو كرد و زماني كه مقداري از شب گذشت، خانه دوستش را يافت. چون، در خانه ميزبانش خوراكي وجود نداشت و دكاني هم باز نبود، ابوالعينا آن شب را گرسنه به سر برد تا روز شد و به خدمت مهذب وزير رسيد. وزير پرسيد: چه ساعتي وارد شهر شده اي؟ ابوالعينا گفت: «في ساعَةِ العُسرَةِ؛ در ساعت دشوار.» باز پرسيد: در چه روزي آمدي؟ گفت: «في يَوْمِ نَحسٍ مُستمِرٍ؛ در روز نكبت دنباله دار!» در پايان سؤال كرد: به كجا وارد شده اي؟ گفت: «بِوادٍ غَيرِ ذي زَرْعٍ؛ در محلي كه هيچ زراعتي ندارد.» وزير از اين جوابها خنديد و از او پذيرايي نمود.
نظرات شما عزیزان: